دختره پی ام داده
اصول شما برای دوستی چیه؟؟

گفتم:

توحید..نبوت..امامت..
به جون عمم ایندفعه حقم نبود بلاک بشم :|


سنجـآقــــ :

سه شنبه 19 خرداد 1394برچسب:,.22:52.


سنجـآقــــ :

سه شنبه 19 خرداد 1394برچسب:,.22:51.

شما ها همه تون خوبید! ولی من بینتون تکم.........

 


سنجـآقــــ :

سه شنبه 19 خرداد 1394برچسب:,.22:50.

پدﺭﻣﺼﺮﯼ : ﭘﺴﺮﻡ ﻣﺎﺩﺭﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﻭﺳﯿﻊ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﭘﺪﺭﯾﻮﻧﺎﻧﯽ : ﭘﺴﺮﻡ ﮐﺸﻮﺭ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﭘﺪﺭ ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎﯾﯽ : ﭘﺴﺮﻡ ﮐﺸﻮﺭ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺍﻣﭙﺮﺍﻃﻮﺭﯼ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﯼ ﺑﻮﺩﻩ
ﭘﺪﺭﻋﺮﺑﯽ : ﭘﺴﺮﻡ ﻣﺎ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻓﺮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩﻩ
.
.
.
ﭘﺪﺭﺍﯾﺮﺍﻧﯽ : ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎﮐﺸﻮﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﺼﺮ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ...
ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﯾﻮﻧﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣی آﻣﺪﻧﺪ ...
ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻧﺪ ...
ﻭ ﻫﺰﺍﺭﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﻣﺎﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ.
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﮕﻦ ﺗﺎﺭﯾﺦ سرزمین من...


سنجـآقــــ :

سه شنبه 19 خرداد 1394برچسب:,.9:54.

Image result for ‫جملات متحول کننده‬‎


سنجـآقــــ :

جمعه 15 خرداد 1394برچسب:,.11:57.

Image result for ‫جملات متحول کننده‬‎


سنجـآقــــ :

جمعه 15 خرداد 1394برچسب:,.11:44.

Image result for ‫جملات متحول کننده‬‎


سنجـآقــــ :

جمعه 15 خرداد 1394برچسب:,.11:23.
خانوووم شماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوووم شماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و

به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود....!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح

نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...

خانوم!خانوم!  پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را

به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته

سنجـآقــــ :

سه شنبه 12 خرداد 1394برچسب:,.12:12.

Image result for ‫جملاتناب‬‎


سنجـآقــــ :

دو شنبه 11 خرداد 1394برچسب:,.19:4.

Image result for ‫جملاتناب‬‎


سنجـآقــــ :

دو شنبه 11 خرداد 1394برچسب:,.19:1.
صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 25 صفحه بعد